فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته کوچولو

ما برگشتیم

1391/11/16 10:08
نویسنده : مامانی
464 بازدید
اشتراک گذاری

قشنگ مامان سلام

جمعه شب از خانه مامان بزرگ برگشتیم و تاحالا مامان وقت نکرده بیاد برات بنویسه امیدوارم 5شنبه بتونم کامل از خجالتت در بیام خیلی عکس گرفتیم و خیلی خوش گذشت

و از همه مهمتر حالت خوب شده و اشتهات هم یواش یواش داره بهتر میشه بقول معروف هر روز بهتر از دیروزچشمک

و یک خبر که مال اول ماه هستش از اول ماه برگشتی همان مهد قبلیت یعنی مهد گلشن اینجا چون با مربیها اشنا بودی اصلا نگران نبودم و شما هم که حسابی انجا بازی میکنی و خوش میگذرونی فقط نمیدونم چرا اصلا از مهد و اتفاقاتی که میافته تعریف نمیکنی مامانهای دیگه میگن بچه ها خیلی از مهد حرف میزنند مثلا دیروز مامان نیکان میگفت نیکان توی خانه اخم کرده و وقتی ازش پرسیده چرا اخم میکنی گفته خاله اخم کرده بود سوال

مامانی اگه از مهد تعریف کنی بالاخره میفهمم جای خوبی هستی یا نه ؟ حتی ازت میپرسم نهار چی خوردی فقط میگی خوراکی

ایشالله 5شنبه با دست پر بیام فقط یک تعریف کوچولو از عسل مامان

وقتی از اهواز میامدیم توی فرودگاه توی سالن پرواز یک عروسک گوفی(یکی از شخصیتهای کارتون میکی موس) دیدیم اول رفتی بغلش کردی و باهاش حرف زدی بعد وقتی خواستیم بخریمش فروشنده گفت کارت خوان ندارد و ما هم پول نقد همراهمون نبود شما گل دختر گریه ات بلند نشد اشتباه فکر نکن دختر خوبی بودی گریه نکردی بگی برام گوفی بخر گریه میکردی و با گوفی خداحافظی میکردی و بهش میگفتی ما پول نداریم تو را بخریم اینجا بود که دیگه حسابی دلم سوخت و با اینکه همه داشتند سوار اتوبوس میشدند تا سمت هواپیما برن ما خیلی باعجله از سالن پرواز امدیم بیرون تا بریم سراغ یک دستگاه عابر بانک با اینکه مسئول حراست میگفت خانم مسافرین دارن سوار میشن من با اصرار گفتمخیلی زود برمیگردیم و بعد از پول گرفتن موقع برگشت به سالن پرواز به خانمی که بازدید بدنی میکرد و ازت سوال کرد خانم کوچولو کجا میری گفتی رفتیم پول گرفتیم گوفی بخریم

و خریدن ان عروسک همان و ابراز احساسات وصف نشدنی شما یک طرف عزیزم اولین بار بود که از خریدن یک اسباب بازی اینقدر لذت بردم تمام مدت پرواز با گوفی حرف میزدی ابرها را از پنجره به گوفی نشان میدادی از اینکه توی اسمان هستیم و پرواز ترس نداره و خیلی چیزهای دیگه برای گوفی حرف زدی وقت پیاده شدن توی اتوبوس فرودگاه خودت امدی بغل مامان ولی برای گوفی صندلی میخواستی بالاخره هم رضایت دادی هر بچه ای توی بغل مامانش بشینه فرنیا بغل مامان و گوفی بغل مامانش یعنی فرنیاتعجب

اینجا بود که یاد پریسا جون افتادم و پسراش باز مامان پریسا بره خدا را شکر کنه مادر بزرگه 2تا پسرهنیشخندمن چی باید بگم با این نوه؟سبز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عاشق باران
16 بهمن 91 18:24
مامان فتانه
17 بهمن 91 13:13
خانمی خیلی دختر نازی دارین پیش ما هم بیاین

امدم
مامان فتانه
18 بهمن 91 0:53
مرسی از اینکه پیش ما اومدیم ما شما رو لینکیدیم

ممنون ما هم شما را لینک کردیم
مامان آیلا
18 بهمن 91 10:16
خوش اومدین منتظریم
مامان امیر مهدی
18 بهمن 91 23:57
سلام عزیزم خوبی گلم؟ خیلی ناراحت شدم که نتونستم ببینمت.ایشالا رفعه دیگه که اومدی از قبلش هماهنگی کن تا یه ملاقات داشته باشیم عزیز خاله عروسکت مبارک