فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولو

گل مامان

1391/11/9 12:56
نویسنده : مامانی
582 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم خیلی وقته برات ننوشتم اما تاخیر ایندفعه فقط بخاطر نداشتن اینترنت نبود گل مامان از 4شنبه هفته گذشته مریض شدی و واسه من حوصله ای نمونده که برات بنویسم

امشب داریم میریم اهواز خانه مامان بزرگ و گفتم برات بنویسم تا ایشالله وقت برگشت حسابی سرحال و سلامت شده باشی و بیام خبر خوب شدنت را اینجا بنویسم خیلی با این وضعت حوصله مسافرت ندارم اما بابایی میگه هوای اهواز بهتره و دور وبرت شلوغ میشه و تازه مامان بزرگ انجا حسابی بهت میرسه و غذاهای مقوی بهت میده و ایشالله زودتر خوب میشی و برمیگردی

این چند روز همش دکتر بودیم و همه دکترها از گلی شما تعریف میکردند

مطب اول: خانم چی شده؟

فرنیا: مریض شدم

دکتر:تعجب

گوشی را گذاشت معاینه کنه به فرنیا گفت حالا نفس بکش

فرنیا به من نگاه کرد دکتر فهمید فرنیا متوجه نشده گفت اینجوری و فرنیا خیلی زود تکرار کرد و نفسهای عمیق کشید دکتر کلی فرنیا را تشویق کرد

مطب دوم: بعد از معاینه گلو دکتر شروع کرد به نوشتن دارو

فرنیا: دکتر گوشامو نگاه نمیکنید؟

اینبار هم دکتر:تعجب و بعدش اینجوریلبخندشد و گفت افرین نه تنها نمی ترسی که خیلی هم واردی

بعد فرنیا گفت: جایزه نمیدید؟

دکتر:ماچ بیا هم شیرینی هم کتاب با کتاب میونه ات خوبه؟

فرنیا با خوشحالی از اتاق دکتر بدو بدو امد بیرون و گفت اخ جون امپول نزد گفت من خوب شدم

مطب سوم: خانم لطفا با یکدست سرش را به عقب بگیرید و با ان دستتون دستاشو محکم بگیرید من گفت لازم نیست فرنیا دهنتو باز کن خانم دکتر میخواد معاینه کنه

فرنیا خیلی قشنگ حرف منو گوش کرد بعد دکتر با تعجب گفت سرت را عقب ببر تا توی گلوت راببینم باز فرنیا گوش کرد و سرش را عقب برد دکتر گفت چه دختر جالبیه راحت اجازه میده معاینه کنم

و مامانمژه خوش حال و مغرور از رفتار عالی فرنیا

گل مامان حتی مجبور شد دوبار امپول زدن را تجربه کنه و با اینکه خیلی راضی به امپول نبود اما جیغ و فریاد وحشتناک هم نکرد فقط موقع امپول گریه اش در امد و بعدش همش میگفت درد میکنه براش یک شانسی خریدم گفت پام درد میکنه گفتم نه دیگه کسی که امپول بزنه و شانسی بخره دیگه دردش نمیاد و فرنیا نگاهم کرد و مظلومانه گفت دیگه خوب شد

دختر مامان بعد از چند شب دیشب راحت و بدون تب خوابید اما امروز صبح ساعت 9:30 که به مهد زنگ زدم باز گفتند کمی تب داره و من حسابی نگرانت هستم

نمیدونم چه مشکلیه که تب تمام نمیشه و حتی با خوردن استامینوفن هم تب کنترل نمیشه و این مدت اشتهات هم کم شده عزیزم امیدوارم این اهواز رفتن برای شما مسافرت از بیماری به سلامتی باشه

عزیز دلم،خیلی وقته مامان عکس هم  واست نگذاشته عکس دارم حتی از شب بیداریهای شما موقعی که از تب خوابت نمیبرد اما اصلا حسش نبود ایشالله وقتی برگشتم با دست پر بیام

دوستت دارم شیرین مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان کوثری
9 بهمن 91 13:00
اگر دنبال تقویم 92 با عکس کودکتون هستین!!! اگر میخواهید جشن تم دار بگیرین !!!! اگر دنبال فریم های زیبا واسه روز عشق هستین!!!! حتما سری به مابزنید و طرح های زیبا و بینظیر ما رو ببینید http://temparti.blogfa.com/ هر طراحی که شما بخواهید تو سریع ترین زمان انجام میشه
عاشق باران
9 بهمن 91 20:38
چرا مریض شدی فرنیا خانم؟ اما بخاطر اینکه اینقدر مودب و حرف گوش کن هستی و آمپول هم می زنی و داروهاتو میخوری زود زود خوب میشی ایشالله...
مامان پریسا
11 بهمن 91 15:36
سلام فرشته جون. الان داشتم میومدم وبت که کامنت شما رو دیدم راستش من به یکی از مامان ها گفتم که گفت نمیتونه بیاد. مامان علی هستش.من هم با خدا نمیدونم.ایشالله که هستم. حالا ایشالله تا جمعه صبح باز هماهنگ میکنیم.
مامان پریسا
11 بهمن 91 15:42
سلام عزیزم.بمیرم خدا نکنه مریض باشی گلم. افرین به فرنیا جون که داروهاشو خورده و امپول زده ایشالله زود زود خوب بشه تا وقتی میبینیمش سالم و سلامت باشه
مامان آیلا
12 بهمن 91 9:23
بلا به دور ان شا اله که همیشه شما دختر عاقل رو سر حال و سرزنده ببینیم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس مامانی شاید ایبوپروفن بهتر باشه چون نی نی یکی از همکارام تبش قطع نمی شد با اون دارو قطع شد سفر به سلامت
صبا
13 بهمن 91 11:04
الهی فدای این مظلومیتت بشم دختری . خاله جون برعکس دختر دایی من از فرینا جون بزرگتره ولی مطب رو میزاره رو سرش.
مامان پریسا
14 بهمن 91 11:27
سلام فرشته جون. خسته ی راه نباشی.فرنیا جون بهتره؟ راستی فقط با اسم ان کیک ها دهنمو اب انداختیو منتظر عکس ها و دستور پخت هستم. زود ها وگرنه غشششششش میکتم.
مامان علی خوشتیپ
15 بهمن 91 10:50
سلام مامان فرنیا جون.خوبید؟فرنیا جون بهتره؟
تو رو خدا ببخش بابت قرار جمعه نشد بیام.شرمنده شدم
خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمتون.سعادت نداشتم.ایشاالله به زودی بتونم ببینمتون


ممنون بله خدا را شکر بهتر شده
دوست جون کم سعادتی از من بود ایشالله بزودی همدیگه را در یک زمان مناسب میبینیم
مامان پریسا
15 بهمن 91 12:25
سلام فرشته جون. اره خیلی حیف شد باید زنگ میزدم از اون کیک های خوشمزه بهره مند میشدم.
مارال فرفری
15 بهمن 91 22:33
اخی فرنیا جون خدا بد نده .الهی زود بشی عزیزم