گل مامان
عزیز دلم خیلی وقته برات ننوشتم اما تاخیر ایندفعه فقط بخاطر نداشتن اینترنت نبود گل مامان از 4شنبه هفته گذشته مریض شدی و واسه من حوصله ای نمونده که برات بنویسم
امشب داریم میریم اهواز خانه مامان بزرگ و گفتم برات بنویسم تا ایشالله وقت برگشت حسابی سرحال و سلامت شده باشی و بیام خبر خوب شدنت را اینجا بنویسم خیلی با این وضعت حوصله مسافرت ندارم اما بابایی میگه هوای اهواز بهتره و دور وبرت شلوغ میشه و تازه مامان بزرگ انجا حسابی بهت میرسه و غذاهای مقوی بهت میده و ایشالله زودتر خوب میشی و برمیگردی
این چند روز همش دکتر بودیم و همه دکترها از گلی شما تعریف میکردند
مطب اول: خانم چی شده؟
فرنیا: مریض شدم
دکتر:
گوشی را گذاشت معاینه کنه به فرنیا گفت حالا نفس بکش
فرنیا به من نگاه کرد دکتر فهمید فرنیا متوجه نشده گفت اینجوری و فرنیا خیلی زود تکرار کرد و نفسهای عمیق کشید دکتر کلی فرنیا را تشویق کرد
مطب دوم: بعد از معاینه گلو دکتر شروع کرد به نوشتن دارو
فرنیا: دکتر گوشامو نگاه نمیکنید؟
اینبار هم دکتر: و بعدش اینجوریشد و گفت افرین نه تنها نمی ترسی که خیلی هم واردی
بعد فرنیا گفت: جایزه نمیدید؟
دکتر: بیا هم شیرینی هم کتاب با کتاب میونه ات خوبه؟
فرنیا با خوشحالی از اتاق دکتر بدو بدو امد بیرون و گفت اخ جون امپول نزد گفت من خوب شدم
مطب سوم: خانم لطفا با یکدست سرش را به عقب بگیرید و با ان دستتون دستاشو محکم بگیرید من گفت لازم نیست فرنیا دهنتو باز کن خانم دکتر میخواد معاینه کنه
فرنیا خیلی قشنگ حرف منو گوش کرد بعد دکتر با تعجب گفت سرت را عقب ببر تا توی گلوت راببینم باز فرنیا گوش کرد و سرش را عقب برد دکتر گفت چه دختر جالبیه راحت اجازه میده معاینه کنم
و مامان خوش حال و مغرور از رفتار عالی فرنیا
گل مامان حتی مجبور شد دوبار امپول زدن را تجربه کنه و با اینکه خیلی راضی به امپول نبود اما جیغ و فریاد وحشتناک هم نکرد فقط موقع امپول گریه اش در امد و بعدش همش میگفت درد میکنه براش یک شانسی خریدم گفت پام درد میکنه گفتم نه دیگه کسی که امپول بزنه و شانسی بخره دیگه دردش نمیاد و فرنیا نگاهم کرد و مظلومانه گفت دیگه خوب شد
دختر مامان بعد از چند شب دیشب راحت و بدون تب خوابید اما امروز صبح ساعت 9:30 که به مهد زنگ زدم باز گفتند کمی تب داره و من حسابی نگرانت هستم
نمیدونم چه مشکلیه که تب تمام نمیشه و حتی با خوردن استامینوفن هم تب کنترل نمیشه و این مدت اشتهات هم کم شده عزیزم امیدوارم این اهواز رفتن برای شما مسافرت از بیماری به سلامتی باشه
عزیز دلم،خیلی وقته مامان عکس هم واست نگذاشته عکس دارم حتی از شب بیداریهای شما موقعی که از تب خوابت نمیبرد اما اصلا حسش نبود ایشالله وقتی برگشتم با دست پر بیام
دوستت دارم شیرین مامان