ماجرای داندانپزشکی
٥شنبه مامان نوبت داندانپزشکی داشت (بله تعجب نکنید روز اربعین، دکتر روز چهارشنبه نتونست بیاد نوبتها را به 5شنبه منتقل کرد) با فرنیا و بابایی رفتیم اینقدر این خانم خانما انجا زبان ریخت که دستیارهای دکتر و منشی عاشق فرنیا شدند و بیچاره مامان درد داندانپزشکی راکشید و فرنیا جایزه هاش را دریافت کرد
فرنیا و گوشواره و النگو
یک روز که بچه همسایه امده بود خانه ما مادرشون زحمت کشیدن و برای بچه ها کلم بروکلی و سیب زمینی اب پز و کاهو اوردن و مامان انجا کشف کرد که فرنیا عاشق کلم بروکلی است واسه همین فرداش رفت خرید و حالا دیگه هر روز واسش میپزه و فرنیا هم کاهو میخوره هم کلم
اینجاداره تلویزیون نگاه میکنه و سبزیجات میخوره و النگو و گوشواره اش هم پوشیده راستی جالبی این قضیه هدیه های دندانپزشکی این بودکه فرنیا گوشهاش سوراخ نیست و گوشواره های هدیه هم از مدل کلیپسی است یعنی مخصوص فرنیا
فرنیا یاد گرفته وقتی با کسی خداحافظی میکنه میگه خداحافظ فردا میبینمتون حالا به عادت فرنیا میگم
خدانگهدار به امید دیدار یعنی ایشالله یک فردایی بیاد که بتونم دوستای وبلاگیمون را ببینم