فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولو

حرف زدنها و مهربانیهای دخترم

1391/10/8 15:01
نویسنده : مامانی
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم این بار ساعت سه عصر است و دوباره خوابی تا مامان بتونه برات کمی بنویسه

شیرین زبونیهات هر روز دل مامان را بیشتر از قبل میبره چندتا از کارهات را برات مینویسم تا بدونی مامان چرا اینقدر قربون صدقه ات میره و دلش میخواد وبت را آپ کنه تا برات این چیزها یادگاری بمونه اخه معلوم نیست وقتی بزرگ بشی حافظه مامان توی چه وضعی باشهآخ

یک روز توی ماشین بودیم پشت سر یک اتوبوس و ترافیک هم خیلی سنگین بود بابا سپر به سپر جلو میرفت من گفتم اخه نمیگی این اتوبوسه اگه یک ذره بیاد عقب ما را له میکنه یکدفعه فرنیا خانم مامان گفت ما له نمیشیم ماشین له میشه مامان می خندید و بابا یک نگاهی کرد و کمی فاصله را رعایت کرد

...............................................................

قرارداد خانه تا اخر این ماه است و برای اینکه بدونیم توی این خانه بمونیم یا جا را عوض کنیم رفتیم به یک معاملات املاکی یک خانه را بهمون نشون داد تا رفتیم داخل فرنیا گفت خانه خالیه هیچی نداره ما توی اتاقها کمد دیواریها را نگاه میکردیم فرنیا رفته توی اشپزخانه کابینتها را باز میکنه میگه مامان اینجا هم خالیه هیچی نداره

توی ماشین موقع برگشت مشاور املاکی پرسید نظرتون چیه گفتیم نه نقشه را نپسندیدیم فرنیا هم گفت اره خوب نبود خالی بود هیچی نداشت

..........................................................

ساعت 11شب بعد از کلی ورجه ورجه کردن توی تخت میگی سوپ میخوام مامان گفت نه فقط شیر قبول کردی رفتیم توی اشپزخانه تا بهت کیک و شیر دادم میگی اٍ اٍ این کیکه گردیه وقتی گفتم درسته میگی هلش بدیم قل میخوره عزیز دلم اینجوری مامان متوجه شد توی مهد دارن باهاتون اشکال  هندسی را کار میکنند

......................................

توی بغل مامان هستی و دارم موهات را شانه میکنم به بابایی میگی بابا کمکم کن بابا الکی به مامان شلیک میکنه من هم الکی خودم را میاندازم زمین بابا گفت زود فرار کن اما فرنیا ایستاد یک نگاهی کرد بعد امد نزدیک، مامان را بغل کرد و صورتش را به صورت مامان چسباند ......

----------------------------------------------------------------

توی مهد جدید از این حیوانات تکان دهنده است که با سکه 50تومانی کار میکنه هر روز که سوار میشی میگی پولمون تمام شد فردا باز پول بیاریم بدیم اقا فیله

----------------------------------------------------------------

وقتی با دیدن چیزی خنده ات بگیره میگی از این میخندم بجای اینکه بگی به این میخندم

رنگها را اگه خودت نشون بدی و بگی درست میگی اما دریغ ما بپرسیم و  درست جواب بدی مثلا خیلی قشنگ ماژیک بنفش را برمیداری و مگی با این بنفش گل بکشم اما اگه من ماژیک را نشون بدم بپرسم چه رنگیه معمولا همه را میگی آبی

یاد گرفتی بابت همه چیز تشکر کنی یک روز رفته بودیم پارک بعد از تاب بازی دست به تاب میکشی و میگی میسی تاب(مرسی تاب)نازی نازی و بعد براش دست تکون میدی و میگی بریم خانه

اصطلاحات بجایی که بکار میبری منو کشته وقتی بهت میگم شیطونی نکن یا دست نزن یا ...در  جواب میگی پس من چیکار کنم؟!!

پشت تلفن با مامان بزرگ صحبت میکردم و فرنیا بازی میکرد گفتم برای فرنیا سوپ کرفس درست کردم و ..فرنیا یکدفعه گفت بله بله سوپ خوشمزه است میخوام بیار بخورم

یک روز دیگه دارم با تلفن حرف میزنم میایی پیشم میگی میخوام  بخوابم تلفن را بنداز دورتعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان پریسا
9 دی 91 0:34
نتونستم از این پست بگذرمهمشو خوندمعالی بود فرشته جون.قربون فرنیا جونم با این همه شیرین زبونی راستی دیروز داشتم به شما فکر میکردم.خواستم بدونم ایشالله باز هم میایید این طرف هاااا؟
مادر
10 دی 91 22:48
عالیه بجه بانمکیه سالم باشه
مامان بهار
13 دی 91 16:28
این پستت واقعا زیبا بود آدم اشک تو چشاش میاد از اینهمه معصومیت و سادگی بچه ها بازم از این شیرینیها برامون بذار کاممون عسلی بشه