بازم عکس9/5/91
جمعه اماده شدیم بریم برای فرنیا گلی کفش بخریم اخه همه کفشهاش واسش کوچیک شده میدونید ازکجا فهمیدیم وقتی میخواستیم بریم بیرون فقط دمپاییهاشو میخواست ما فکر میکردیم انها را دوست داره ولی بعد دقت کردیم دیدیم نه بابا انگشتاش توی کفش راحت نیست
اماده شدیم بریم که یک برنامه قشنگ گذاشت نشستیم خانمی برنامه اش را ببینه بعد بریم
توی راه پارک دیدیم و فرنیا تاب بازی دلش خواست رفتیم پارک و فرنیا خانمی حسابی بازی کرد
بعد ساعت شد ٢ظهر و فرنیا گشته شد غذاش را توی ماشین دادیم و نتیجه اینکه کفش نخریدیم توی برگشت رفتیم فروشگاه تا حداقل خرید خانه را انجام بدیم یکدفعه دیدیم فرنیا چه ارومه نگاهش کردیم وای گل دختری توی سبد خرید فروشگاه خوابش برده بود سبد فروشگاه کوچیک بود و فرنیا نشسته خوابش برده بود و جاش نمیشد توی سبد بخوابونیمش اینقدر ناراحت شدم که دیگه عکس گرفتن یادم نبود زود بابایی فرنیا را بغل کرد و برگشتیم خانه