مسافرت به روايت تصوير
شيطون ميخواست سوييچ ماشين را بندازه بيرون!!!
اينجا ديگه حسابي خسته شده بود تا براي استراحت مي ايستاديم گريه ميكرد و حاضر نبود سوار ماشين بشه
اين هم قابل توجه دوستاني كه همش ميگن چجوري فرنيا اينقدر اروم توي صندليش ميشينه
فردا صبح اولين كاري كه كرديم رفتيم باغ پرندگان
فرنيا به اين الاچيقها ميگفت خونه
فرنيا توي خانه با بابايي و علي پسرخاله ماماني
فرنيا هرجا اب ميديد ميخواست بره توش يا دستش را بزنه بهش ببينيد چه تلاشي هم ميكنه دستش به اب برسه
از باغ تا پاركينگ را سوار كالسكه شديم و اين هم اسبه مهربون كالسكه است خوشحالم كه فرنيا از اسب يا بقول خودش ابس نمي ترسه
اين هم چندتا عكس از هنرنمايي بابايي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی