چندتا عكس باقي مانده از مردادماه 94
دختر گلم داشت بيسكويت ميخورد كه روي پاي من خوابش برد وقتي بابا بزرگ حالش بد بود و ما اهواز بوديم فرنيا حوصله اش سر رفته بود و توي گرماي مرداد اهواز توي حياط با چرخ خريد مامان بزرگ بازي ميكرد وقتي برميگشتيم توي راه براي نهار يك جا ايستاديم و فرنيا خانم چاي نبات خواستند و بعد هم ژستهاي مختلف ميگرفت و ميگفت ازم عكس بگير يك دفعه كه براش كفش خريده بوديم و با اينكه كفشها بزرگ بود اما كفشها را پوشيد و گفت ازم عكس بگير بعد اين مدلي نشست كه كفشهاش هم توي عكس پيدا باشه فرنيا با اين تيپ و لباس بنظر خودم خيلي متفاوت ميشه و بزرگتر جلوه ميكنه ...