فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولو

عيد فطر مبارك

اين هفته هفته تفريح بود و صد البته كلافگي خانم خانما عيد فطر خانه عزيز(مادر بابايي)بوديم همه عموها و عمه هم امده بودند و تو كلي بابچه ها بازي كردي اما دريغ از خواب 5شنبه هم عمو حسن امد و با بچه ها بازي كردي و بعد هم با انها رفتيم پارك ارم اين هم عكس فرنيا توي پارك شب هم خاله امدو تو با پارساو سينا كلي خوش گذروندي و شب حسابي بي قرار و بي تاب شده بودي از خستگي زياد خوابت نمي برد و مامان را هم بي خواب كرده بودي تا صبح چند دفعه بيدار شدي اين در حالي است كه خانم گلي ديگه چند وقتي است شب تا صبح مي خوابه و ديگه بيدار شدن و شير خوردن نداره جمعه هم با خاله اينا رفتيم بيرون و عصرش هم رفتيم خانه عموي پارسا و سينا كه تازه امدن تهران ...
13 شهريور 1390

كار جديد: ماشين بازي

سلام شيرين مامان ديشب سروكله دندان چهارم هم پيدا شد  مباركه گل مامان اما ديشب  اينقدر قشنگ ماشين بازي ميكردي كه مامان و بابا مونده بودند از كجا ياد گرفتي اخه اولين بار بود ماشين دستت ميداديم مامان يادش رفت عكست را اماده كنه كه اينجا بگذاره تا شنبه بايد صبر كني تا عكست را بگذارم اينجا اينقدر شبيه پسرهايي كه مامان هم باورش نميشه دختري تازه خيلي هم بزرگتر از سنت نشان ميدي انگار 2ساله هستي نه 9ماهه چه ماشينت را سريع مي راني بريد كنار فرنيا داره مياد اگه رفتيد زير ماشين تقصير خودتونه ...
12 شهريور 1390

گل مامان

گل ماماني سلام اول از همه بگم دندان سوم مبارك روز پنجشنبه3 شهريور دندان سومي فك بالا خودنمايي كرد اما هنوز دندانهاي نيش پايين ورم داره اما در نيومده تو هم حسابي كلافه و انگشت به دهان روز جمعه دوستاي بابايي افطار  خانه ما دعوت بودند و چون بچه داشتند حسابي به توخوش گذشت و بازي كردي اما روز شنبه نميدونم بخاطر چي بود كه هيچي نخوردي يعني از ساعت 5/3كه از مهد ارودمت تا فردا صبح كه دوباره بردمت مهد هيچي جز شير نخوردي واسه همين از شب تا صبح نگذاشتي مامان بخوابه اخه ديگه بزرگ شدي با شير تنها كه سير نميشي ديشب هم كه خانه دوست مامان افطار دعوت بوديم انجا هم خوب بود تا اينكه جنابعالي گل كاشتي و پوشكت را اينقدر كثيف كردي كه از پوشك زد بيرون ...
7 شهريور 1390

گول خوردن ماماني

ديشب خاله كوچيكه ماماني را گول زد تا امروز بياد واست بنويسه تماس گرفته مستقيم نميگه سايت فرنيا را زود زود به روز كن به جاش ميگه واي چقدر خوبه توي سايت فرنيا مينويسي با اينكه دوريم اما اانگار كنارمون است و از همه كاراش باخبر ميشيم و اينجوري مامان گول خورد و امروز امد واست بنويسه شب احيا نوزدهم زياد حالت خوب نبود ترسيدم انجا واسم مشكل درست كني نتونستيم بريم اما شب احيا 21 چون فرداش هم تعطيل بود و خيالم راحت بود اگه هم بيخوابي داشته باشي باز فرداش پيشت هستم و مشكلي نيست باخيال راحت رفتم مراسم احيا و خانمي كه تو باشي خيلي گل بودي تا 12بازي كردي بعدش هم راحت خوابيدي اذيت هم نكردي مامان خيلي خوشحال شد و تصميم گرفت شب 23 هم بره احيا اما رفتن...
2 شهريور 1390

كارهاي جديد 28/05/90

سلام ماماني امروز خيلي حرف واسه گفتن دارم به ترتيب با عكس هر كدوم توضيح ميدم اول 5شنبه افطار خانه عمو دعوت بوديم اين هم عمو و دختر عمو، تو مليسا را خيلي دوست داري اينقدر انجا بازي كردي اين پسر هم فاميل زن عمو بود انقدر تو را خنداند كلي باهات بازي كرد فقط تنها قسمت ناراحتي تو بود گل مامان ان جا اسهال گرفتي نميدونم علتش چي بود اما ان روز تا جمعه صبح مامان نارحت بود ولي جمعه عصر خوب بودي بهت هيچ دارويي هم نداديم خودت هميجوري خوب شدي   بعد جمعه صبح رفتيم بيرون بگرديم  اولش خواب بودي بعد رفتيم توي يك باغ موقع برگشت برات سرلاك خريديم توي خانه اول كمي فرني و سرلاك خوردي بعد اينقدر خسته بودي كه موقع تل...
29 مرداد 1390

فرنيا بداخلاق

سلام ني ني مامان عسلي ديروز رفتيم عكاسي عكس نه ماهگيت را بگيري اول كه تا رسيديم خوابيدي بعد نيم ساعت كه بيدار شدي نميدونم چرا دوست نداشتي عكس بگيري ميخواستي مامان پيشت باشه با اينكه دفعه چندم كه ميريم انجا و اقاي عكاس و محيط عكاسي را ميشناسي باز گريه ميكردي بلاخره با كلي دردسر جندتا عكس گرفتيم و من از عكسهاي گريه كردنت هم يكي را انتخاب كردم تا يادگاري باشه واسه وقتي بزرگ شدي ببيني چه اداهايي موقع عكس گرفتن در مياوردي روز شنبه عكاسهات را واست توي سايتت ميگذارم ديروز كه از مهد گرفتمت ازت شكايت داشتند كه شير نميخوردي و مجبور شدند با قاشق بهت شير بدهند بعد از عكاسي رفتيم افطار بيرون گل دختري توي راه خوابيدي و 10 دقيقه اول افطار خوردن مامان ...
26 مرداد 1390

سلام خانم خوشگله

سلام ماماني ديروز براي چكاب بردمت دكتر اخه چيزيت نبود اما همش نق ميزدي و شنبه كم غذا شده بودي گفتم نكنه گلو درد داري و مامان متوجه نشده تازه انگشتت هم نمي دونم چطوري و كي ابسه كرده بود ولي دكتر گفت سالم سالم هستي و انگشتت هم چيزي نيست فقط با بتادين روزي چندبار بشوريم تا خوب بشه و وقتي داشتيم برميگشتيم خاله انوشه دوست مامان زنگ زد و ادرس وبلاگت را خواست مامان كلي از شنيدن صداي خاله خوشحال شد و امروز هم كه امد سايتت را نگاه كرد ديد خاله واست نظر گذاشته و خاله كوچيكه هم ديروز تماس گرفت و ميگفت چرا واسه فرنيا چيزي ننوشتي واسه همين امروز مامان امد و برات چند جمله اي نوشت خبر ديگه اينكه دوباره فردا ميبريمت عكاسي ايندفعه نه ماهه شدنت را عكس ميگ...
24 مرداد 1390