فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولو

دو هفته آخر فروردين 95

يك روز كه قرار بود برم  مدرسه سلام براي ديدن مدرسه و دانستن شرايط مدرسه مسير را گم كردم و نتيجه اش ديدن پارك گلهاي لاله بود كه بعدالظهر سه تايي با هم رفتيم پارك   دوتا كارگاه مادر و كودك هم توي اين ماه ثبت نام كرديم و رفتيم يك كارگاه رنگ بود و يكي كارگاه نجاري كارگاه نجاري يك تجربه عالي بود براي رنگ بازي گفتن بچه ها لباس راحت بپوشن كه اگه كثيف شد مشكلي پيش نياد اول قشنگ هر كاري گفتن انجام داد بعد گفت ميشه كمي رنگ بازي كنم من هم اجازه دادم   بعد كه خواستن خوراكي بخورن لباس تنشون كرديم و به بچه ها بيسكويت، كمي خامه و نقلهاي رنگي دادن كه بيسكويتهاشون را تزيين كنند و بخورن ام...
29 ارديبهشت 1395

پايان سفر(11تا 13 فروردين)

11فروردين صبح خيلي زود بيدار شديم كه بريم آكواريوم اصفهان آخه خاله قبلا كه رفته بودند از ترافيك زيادش گفته بود و اينكه اونها از شدت ترافيك موفق نشده بودند براي بازديد برن براي همين ما زود راه افتاديم و فرنيارا خواب بود كه سوار ماشين كرديم و رفتيم وقتي رسيديم فرنيا را دم در بيدار كرديم و خانم چون از خواب بيدار شده بود و داخل مجموعه هم خنك بود سردش شد و ژاكت بابايي را پوشيد       بعد يواش يواش اوضاع خوب شد و فرنيا خانم شروع كرد به تماشا     اومديم كنار اين حوض ماهيها و يكدفعه ديديديم يكي از مسولين داره با شيشه شير كوچيك به ماهيها غذا ميده و بعد فهميديم همه ميتونن ...
29 ارديبهشت 1395

يزد 10 فروردين 95

خوب صبح 10 فروردين توي هتل خوشگل بيدار شديم اول صبح بابايي تنهايي رفت يك دوري تو شهر زد و برگشت تا با هم صبحانه بخوريم و كمي يزد گردي كنيم و بعدش راه بيافتيم سمت اصفهان ژ     اين حياط يك هتل خوشگل ديگه توي يزد است كه اجازه ميداد داخلش هم بريم و عكس بگيريم بقيه هتلها معمولا اجازه بازديد نميدن       فرنيا خيلي دوست داشت داخل يك آب انبار را ببينه و اين اب انبار هم توي همين هتل بود و كمي گشت در كوچه پس كوچه هاي بافت قديمي و زيباي يزد     وقتي فرنيا خانم ناز ميكنه و ديگه دوست نداره عكس بگيره   رسيديم به قسمتي از س...
28 ارديبهشت 1395

كرمان گردي 2 (9 فروردين 95)

9فروردين تنها باغ واقعي كرمان و بسيار رويايي و زيبا را ديديم باغ شاهزاده به محض رسيدن باد شروع شد و بخاطر كويري بودن منطقه طوفان شن بپا شد اما به محض ورود به باغ اثري از طوفان شن نبود و يكدفعه وارد يك باغ رويايي شديم بسيار زيبا و البته سرد     و بخاطر همين باد و طوفان همه پيشنهاد دادند ديگه از رفتن به كوير صرفنظر كرديم و راهي يزد شديم توي مسير هم هر قلعه و آثار باستاني ميديديم ميرفتيم بازديد نهار را هم توي يكي از اين قلعه ها خورديم   دخترم كه ذوق ميكرد سيب زميني اندازه دماغش است   يك قلعه در شهر انار   شب رسيديم به يزد و بعد از...
27 ارديبهشت 1395

كرمان گردي(8 فروردين 95)

شب رسيديم كرمان و دنبال يك تور كرمان گردي ميگشتيم كه از صبح بريم كويرهاي اطراف اما متاسفانه قسمت مون نشد و خودمون صبح با گرفتن يك تاكسي شروع به كرمان گردي كرديم از اونجاييكه من حافظه خوبي در بخاطر سپردن اسم مكانهايي كه رفتيم ندارم نميتونم درست و درمون بگم كجاها رفتيم فقط بعضي جاها را ميدونم راستي يك تجربه هم اينكه ما با اينكه خودمون ماشين داشتيم اما كرمان را با يك تاكسي رفتيم اينجوري هم مشكل جاي پارك پيدا كردن نداشتيم هم وقتمون بخاطر اشنا نبودن به شهر براي پيدا كردن آثار باستاني هدر نميرفت             اينجا را ميدونم آتشكده زرتشتيان است   ...
27 ارديبهشت 1395

6 و 7 فروردين 95

صبح روز 6فروردين بعد از خداحافظي از اهواز زديم بيرون البته همان روز خاله "مامان پارسا سينا"  هم راهي اصفهان شدند خاله كوچيكه هم همراهشون رفت يعني يكدفعه همه با هم مامان بزرگ را تنها گذاشتيم و صد البته كه چون صبح زود راه افتاديم دختر خانم ما هنوز خواب تشريف داشتند خوب راه افتاديم و در بين راه ايستاديم براي صبحانه البته تا ما وسايل صبحانه را اماده كنيم فرنيا خانم هم توي پارك بازي كردند كاملا هم شلخته و مشخص كه تازه از خواب بيدار شده   بعد هم صبحانه سلفي مامان و فرنيا توي ماشين باز وسط راه يك جا ايستاديم كه خانم خانما هم استراحت كنه هم بازي و مثل هر سال يواش يواش رفتيم سمت گناوه...
25 ارديبهشت 1395

فروردين 95

سلام به گل دخترم و همه دوستاي ني ني وبلاگي بلاخره من اومدم براي شروع پستهاي امسال البته اول از 27اسفند شروع ميكنم كه مسافرتمون و درحقيقت تعطيلاتمون شروع شد 27اسفند از تهران به مقصد اهواز راه افتاديم و شب به بروجرد رسيديم و سريع يك هتل گرفتيم تا صبح ادامه مسير را بريم از اتاق يك بالكن داشت كه بسيار نماي زيبايي بود اما حيف كه وقت نبود بلاخره رسيديم اهواز و... فرنيا اين كار را كه بچگي ما زياد انجام ميداديم تازه ياد گرفته بود و مدام از چهارچوب در بالاو پايين ميرفت يواش يواش جراتش زياد شد و از بالا ميپريد پايين تا بلاخره مجبور شديم جلوش را بگيريم كه اول سالي يك بلايي سر خودش نياره   29فروردين رفتيم...
18 ارديبهشت 1395
1