آذرماه 94
دختر قشنگم سلام ببخش كه ديگه كمتر وقت ميكنم بيام برات بنويسم اينها عكسهاي ماه آذر است توي اين ماه يك سفر به اهواز داشتيم و يك برف قشنگ و به بهانه شب يلدا يك دورهمي خانه عزيز البته همه اتفاقات شادي نبودند مريضي بابا هم بود كه چند روزي توي بيمارستان بستري شد و خدا را شكر مشكل خاصي نبود و بابايي مرخص شد و يك كوچولو هم چشمهاي شما اذيت شد كه خوشبختانه با پماد و قطره خوب شد يك روز كه از مهد برگشتيم متوجه شدم چشمهات مدام كثيف ميشه اولش كم بود اما تا شب ديگه نميتونستي چشمهات را باز كني دكتر يك پماد و يك قطره براي چشمهات داده بود و گفت پماد را شب بزني و بعد از پماد بخوابي و چون شما نميتونستي از شيطنت چشمهات را ببندي خودت گفتي...