فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولو

يك كمي هم تعريف خاطرات

اصفهان كه بوديم فرنيا به خاله حسابي علاقه پيدا كرده بود و ميخواست همه كارهاش را انجام بده بهش غذا بده مسواك بزنه و .... يكبار گفتم فرنيا بيا مسواك گفت خاله فكر كردم منظورش خاله كوچيكه است صدا كردم خاله كوچيكه فرنيا گفت نه مدير ساختمان بياد ( منظورش صاحبخانه بود) &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&& خاله بهش گفت عروس من ميشي گفت نه ميخوام عروس بابايي بشم بعد خاله گفت نميشه ان بابات است خوب عروس دايي شو؟ فرنيا گفت نه دايي خودش زندايي را داره خاله پرسيد خوب عروس كي ميشي؟ فرنيا يك خورده فكر كرد و گفت...
14 مرداد 1393

عكسهاي سفر اصفهان

سلام  دختر خوب و قشنگم ما تعطيلات عيد فطر را رفتيم اصفهان خانه خاله وسطي اين هم خاطرات سفر كه عكسها خودشان بيانگر همه چيز هستند   وقتي ميخواستيم بريم خاله گفتن هروقت رسيديد بگيد بياييم دنبالتون ما هم گفتيم نه لازم نيست خودمان مياييم اما بعد وقتي از قطار پياده شديم كمي هم بخاطر فرنيا معطل شديم  ديديم واي تاكسي نيست پس تلفن زديم لطفا بياييد دنبالمون اينجا هم منتظر باباي پارسا سينا هستيم (روز عيد فطر سه شنبه) فرنياي خوابالو چهار شنبه صبح قرار بود مامان بزرگ هم از اهواز بياد واسه همين ما توي خانه منتظر بوديم و بابايي تنهايي رفت ميدان امام (بابايي اصفهان بره ميدان امام سرنزنه م...
14 مرداد 1393

تولد مامان

سوم مرداد تولد مامان فرنيا است و بابايي امسال يكجورايي مامان را سورپرايز كرد مهمترين مسئله اين كه يادش بود تولدم كي است و بعد با فرنيا رفتند وسايل تزيين تولد خريدند و بعد هم كادو و گل و شب هم شام رستوران خلاصه كه بابايي دستتون درد نكنه و سايه تون مستدام و هميشه از اين كارها انجام بديد و ما را خجالت بديد اما از فرنيا خانم كه خيلي راحت ميگفت هر تولدي تولد من است و حتي يك هديه اي را هم كه خاله كوچيكه برام اورده بود برداشت واسه خودش و بعدش هم ميگفت يادتون باشه واسه من كادو نداديد اما اشكال نداره و هر جا هم با بابايي رفته بودند دنبال هديه همان اول ميگفته تولد مامانمه ميخوايم سورپرايزش كنيم بابايي ميخواست كيك تولد را بخره اما ...
4 مرداد 1393

ماه رمضان و روزانه هاي فرنيا

توي ماه رمضان بابايي با اينكه نتونست روزه بگيره اما به اندازه ماماني روزه دار ثواب برد اخه همش با فرنيا ميرفت اينور وانور تا ماماني بتونه استراحت كنه ان هم توي اين هواي گرم بردن فرنيا به كلاسهاي موسيقي را توي اين ماه بابايي زحمتش را كشيد گاهي هم پارك يك روز هم دوتا بابايي با دختراشون رفتن بوستان نهج البلاغه(هليا و فرنيا و پدران محترم) فرنيا عاشق ماست است ان هم با سبزيجات خشك بقول خودش ماست سبزي يك روز رفته بوديم فروشگاه ياس توي ميدان هفت تير فرنيا داشت ميگشت كه بدو بدو امده پيش منوميگه بيا بيا يك چيز خيلي خوب پيدا كردم و رفتم و ديدم ايشون ماست سبزي پيدا كرده بود همانجا خريديم و با كلي پرس و جو...
4 مرداد 1393
1