فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولو

بقيه پست بالايي

ادامه پست بالايي خسته كه نشديد 4شنبه عصر شيريني پزون داشتيم من و فرنيا و هليا و اين هم نتيجه كارهامون بسيار خوشمزه و خوشگل و خيلي هم راحت بود و الان بعد از چند روز هنوز بافت نرمش را از دست نداده يعني باز هم ميدرستيم قبل از پخت بعد از پخت اين هم فنچ هاي فرنيا كه مرتب تخم ميگذارند اما دريغ از يك جوجه فكر كنم آقاي فنچ عقيم است بنظرتون چيكارشون كنيم بچه دار شن؟   بچه ها داشتند بازي ميكردند بعد ديدم صداشون نمياد رفتم ميبينم مثلا دارند من را گول ميزنند كه خوابمان برده من هم گول خوردم ازشون عكس گرفتم بعد كه از اتاق رفتم بيرون كلي ذوق زده بودند كه تونستن منو گول بزنند 5شنبه با فرنيا رفتيم بيرون اين صندلي سبز ر...
31 فروردين 1393

41ماهگي مبارك

عزيز دلم گل زيباي زندگي امروز 41ماه از بودنت كنار ما ميگذره 41ماه كه از لحظه لحظه اش (با وجود تمامدلواپسيهاي مادرانه) لذت بردم عزيزم ميدوني اين روزها با حرفهاي قشنگت كه نشان از بزرگ شدنت داره چقدر ذوق ميكنم حتي شايد بيشتر از روزي كه اولين بار كلمه مامان را از زبانت شنيدم وقتي چيزي ازت ميپرسم و ميگي منظورتون .... است وقتي صبحها كه از خواب بيدار ميشي و من اين سوالهاي تكراري را ميپرسم گل مامان كيه؟ قشنگ مامان كيه؟ عسل مامان كيه؟ و بعد از چندبار كه جواب ميدي من، خسته ميشي و ميگي من فرنيا مامان هستم ديگه چرا اينقدر مي پرسي عزيزم بزرگي و بالندگي تو نهايت خواسته و آرزوي ماست گلم امروز خيلي سرم شلوغه حتي وقت نكردم نظرات دوستان را تاييد كن...
25 فروردين 1393

نوروز 93 قسمت اخر(باغ دولت اباد يزد، ميبد، اصفهان)

روز چهارشنبه از هتل زديم بيرون به سمت باغ دولت اباد تا بعدش هم راهي اصفهان بشيم   وقتي راه افتاديم فرنيا هنوز خواب بود براي همين قبل از بيدار شدن فرنيا رفتيم برج و بارو يزد و بابايي تنهايي پياده شد و چندتايي عكس گرفت و من هم فرنيا را بيدار كردم و پارك همان نزديك كمي بازي كرديم تا فرنيا حسابي بيدار بشه و سرحال بياد اين هم ورودي باغ دولت اباد يك روزي اگه خانه داشتم از خودم حتما يكي از پنجره هاش را اين مدلي درست ميكنم پنجره هاي مشبك با شيشه هاي رنگي ببينيد اخه ادم به حرف بچه گوش ميده اينجوري بچه را وارونه ميكنه بعد هم ميگه عكس بگير يك عكس كارت پستالي از دختر گلي و يك عكس كارت پ...
19 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت ششم(شيراز به يزد)

اين قدر پستهاي مسافرت طولاني شد كه خودم هم خسته شدم و ممنون كه باحوصله همراه ما هستيد از شيراز كه راه افتاديم تقريبا وسط راه رسيديم به ابركوه يك شهر با اثار باستاني بسيار زياد اول شهر تا به فرنيا گفتيم اسم شهر ابركوهه گفت يعني يك كوه خيلي خيلي بزرگ داره؟ و اين هم يخچال خشتي اول شهر ابركوه درخت چهار هزار ساله   گردشي در كوچه هاي قديمي شهر فرنيا هر چيزي كه ميديد ميپرسيد اينها چيه؟ درسته خسته شدم از بس توضيح دادم اما خوبيش اين بود كه سنش به حدي رسيده كه متوجه توضيحات ميشد مثلا نمد مالي رابراش توضيح دادم يا اين ابزارهاي قديمي كه مورد استفاده هر كدام را ميتونستم براش توضيح بدم   اين قدر من ...
19 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت پنجم(شيراز)

شنبه شب رسيديم شيراز يعني 9فروردين روز تولد بابايي از قبل با دوستم هماهنگ كرده بودم براي تولد بابايي كيك و گل بخره و بعد از شام كيك را اوردن و بابايي را سورپرايز كرديم دخترم درحال تزيين ميز تولد بابايي دوتا گل خريده بودند اما هركدوم را يكي از بچه ها برداشتن و گل قرمزه زير اسباب بازيهاشون گم شده بود شپ موقع خواب پيداش كردم   اين هم متين خان و بابايي اش و فرنيا و بابايي اش و اين هم مامان متين دوست خوبم كه دوساله مزاحم مادرش ميشيم توي گناوه و امسال به خودش هم زحمت داديم كاش يك تعطيلي بيان پيشمون اين هم فرنيا گلي كه بعد از عكس گرفتن گفت حالا تولد بابايي تمام شد تولد منه فرداش رفتيم شيراز گردي اول از همه موزه ه...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت چهارم(مسير برگشت)

روز جمعه صبح از اهواز خارج شديم اما قرار شد در برگشت كمي ايرانگردي كنيم امسال مسير بهبهان- گناوه- شيراز- يزد- اصفهان و نهايتا تهران را انتخاب كرديم باز هم شروع مسافرت با خواب فرنيا   مسير اهواز به بهبهان بعد از رامهزمز جايي بود به اسم جايزون و يك پارك بزرگ و خيلي زيبا اما تا وسائل را پهن كرديم صبحانه بخوريم مگسها و مورچه هاي بزرگ دورمان را گرفتند و فرنيا كه بريم من ميترسم الان همه چيز را كثيف ميكنند مگسها ادم را مريض ميكنند و ...(آموزشهاي مهدكودك )خلاصه كه جمع كرديم و راه افتاديم و فرنيا توي ماشين صبحانه خورد جاهاي مناسبي كه فرنيا براي نشستن پيدا ميكرد بجز اينكه توي راه جريمه شديم چيز خاصي نبود تا رسيديم بهبه...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت سوم(رامهرمز-خرمشهر و آبادان)

بعد سه شنبه رفتيم رامهرمز خانه مادر بزرگ و خاله من و باز هم متاسفانه فقط همين چندتا عكسي كه خاله كوچيكه توي كوچه از فرنيا گرفت را داريم يكي از زيباييهاي خوزستان اين گلهاي كاغذي است (البته گل شيشه شور هم هست كه بسيار زيباست و من فقط در خوزستان ديدم)   و چهارشنبه هم رفتيم خرمشهر و ابادان خرمشهر روبروي مسجد جامع آب اين حوض قرمز بود تداعي كننده خون شهيدان و واقعا با ديدن ان رنگ قرمز فقط ميتونستي به جنگ و خرمشهرو عزيزاني كه رفتند فكر كني وقتي فرنيا حاضر نيست با ما عكس بگيره بعد رفتيم كنار رودخانه كه فرنيا خيلي دلش ميخواست سوار اين لنجها بشه كه نشد در عوض رفتيم قايق سواري فرنيا تا رفتيم سمت اسكله...
17 فروردين 1393

نوروز 93-قسمت دوم(گتوند-دزفول و شوشتر)

يكشنبه 3فرودين رفتيم گتوند و دزفول و كنار رودخانه دزفول به فرنيا خيلي خوش گذشت و شبش رفتيم شوشتر خانه دايي و فرداش خاله وسطي و مامان بزرگ و عمه جان (عمه خودم) هم امدند بعد از نهار هم رفتيم كنار رودخانه و باز هم اب بازي ابتداي گتوند يك پارك بود كه فرنيا انجا كلي بازي كرد و موقع الا كلنگ بازي يك دختر هم بود 5ساله فرنيا به باباي بچه گفت اسم دخترتون چيه؟ هر چي آقاهه به دخترش اصرار  كرد اسمت را بگو دخترش خجالت كشيد بعد مامانش بجاي دخترش جواب داد فرنيا گفت دختر خيلي خوبيه فقط كمي ساكت و اروم است بعد پدر دختر از فرنيا پرسيد اسمت چيه فرنيا ساكت بود و جوابي نميداد گفتم دخترم اسمت را يادت رفته گفت نه دارم فكر ميكنم، ميخوام به انگليسي بگم اما ...
16 فروردين 1393