ماجرای کفش خریدن
عسل مامان دیروز عصر رفتیم برات کفش بخریم توی اولین مغازه یک کفش انتخاب کردیم که خواستی رنگش سفید باشه اقای مغازه دار سایز اشتباهی داد تا پوشیدی گفتی این بزرگه اندازه نیست بعد سایز درست را که پوشیدی زود گفتی ان یکیش را بده حالا هر چی اصرار میکنیم بریم یک مغازه دیگه شاید کفشهای خوشگلتری باشه یا رنگ دیگه اصلا قبول نکردی و جلوی اینه باباکفشهات را که توی پات بود نشونت داد گفتی کفش خانومها را پوشیدم عروس شدم بعد توی راه برگشت از من سوال کردی چرا بابا برای مامان چیزی نخرید من هم گفتم خودت از بابا بپرس بابا هم گفت خوب کفشهای تو را خریدیم پولمون تمام شد گفتی نه من میگم چرا برای مامان نخریدی؟ خانه هم که رسیدیم میگی مامان من عروسم تو چی ...