فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولو

چندتا شیرین زبونی

توی مسافرت که بودیم یک روز خانه مامان بزرگ بودیم ظهر که خوابیدی من و بابایی از خوابت استفاده کردیم بعد از مدتها رفتیم قدمی بزنیم بعد از نیم ساعتی خاله کوچیکه زنگ زد که فرنیا بیدار شده و گریه میکنه بیا باهاش حرف بزن تاحالا پیش نیامده از خواب بیدار بشی و گریه کنی وقتی تلفنی باهات حرف زدم گفتی مامان خواب بد دیدم میکروب میخواست منو مریض کنه فدات بشم که اینقدر تحت تاثیر برنامه های تلویزیون قرار میگیری (برنامه محله بهداشت که عید نشان میداد و یک میکروب هم جز شخصیتهای ان فیلم بود) به خاله پیشنهاد دادم ببردت توی باغچه باغبانی کنی و بادت بره خوبه مامان بزرگ خانه اشون باغچه داشت تا من برسم انجا مشغول بودی کرمانشاه که بودیم رفتی پشت ویت...
27 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 7(اخرین پست مسافرت)

و اخرین شهر همدان بود که توی مسیر کرمانشاه به همدان از بیستون و معبد اناهیتا دیدن کردیم و شب ساعت 9:30رسیدیم همدان اولین چیزی که توی بیستون میبینی این سنگتراش هرکول است که فرنیا واقعا عاشقش شده بود اینقدر ازش پرسید و تازه توی ماشین هم کلی عکسش را توی دوربین نگاه میکرد تو را خدا سلیقه دختر ما را می بینید؟! وقتی رسیدیم کنگاور فرنیا نمیدونم چرا خسته و بیحال بود و ترجیح دادم توی ماشین با فرنیا بمونیم و بازی کنیم و بابایی رفت معبد اناهیتا را تنهایی دید همانطوری که گفتم ساعت 9:30 شب رسیدیم همدان و اولین چیزی که فرنیا برای بازی پیدا کرد حتی شب هم میگفت اینجا تخت من است فردا صبحش رفتیم باغ عمارت نظری که فقط ی...
21 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 6

روز 13بدر راه افتادیم به سمت کرمانشاه اینقدر قشنگ بود همه از صبح زود امده بودن توی دل طبیعت و توی جاده پر بود از سبزه هایی که از ماشینها افتاده بود بیرون اهواز رسمه مردم سبزه هاشون را به اب روان میسپرن چون رودخانه دارن اما اینجا که ابی و رودخانه ای نیست مثل اینکه رسمه وسط جاده سبزه را رها کنند عزیز دلم عاشق خوابیدنت هستم مثل خودم عادت داری دستت زیر سرت باشه و بخوابی   بابایی عاشق نیمرو است واسه همین میگه بریم یه رستوران صبحانه بخوریم اما من عاشق خوردن صبحانه در طبیعت هستم واسه همین همیشه سعی میکنم صبحانه نون و پنیر همراهم باشه تا جای سرسبز دیدم بگم گرسنه شدیم صبحانه این هم ژست جدید فرنیا برای عکس گرفتن با مامان و بابایی ...
21 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 5

از 11فروردین راه افتادیم به سمت تهران اما از مسیر .... یکی از مشکلات من در اهواز موهای فرنیا بود که بدلیل هوای انجا موهای فرفری خانم خانما اصلا شانه نمیشد همیشه فکر میکردم چرا دوستان میگن موهای بچه اذیت میکنه کوتاه میکنیم توی این چند روز فهمیدم اگر من هم اهواز ساکن بودم تا الان صدبار موهای دختری را کوتاه کرده بودم ولی عاشق این موهای فرش هستم تهران فقط بعد از حمام این شکلیه دخترم بعدش که سشوار بکشم و شانه کنم دیگه صاف میشه یکی دیگه از اخلاقهای گل دخترم اینه که وقتی از خواب بیدار بشه درهر شرایطی خیلی خوش اخلاق و خنده رو است حتی اگه وسط خواب بیدارش کنی با خنده میگه نکن میخوام بخوابم و دوباره خوابش میبره برای صبحانه رسیدیم شوش و تو...
20 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 1

 دیشب رفتم سراغ عکسها و وقتی از بین ان همه عکس عکسهای مورد نظرم را انتخاب کردم دیدم 100تا شد!!!!!!!!!!!! پس عکسها را در چند پست میگذارم و البته 2-3 روزی طول میکشه تا اینکار را انجام بدم اول از همه عکسهایی که قرار بود اخرین پست سال 91 باشه این هفت سین مهد کودک است که به همه بچه ها هدیه دادن بعد من هم داشتم برای هفت سین که توی راه همراهمون باشه خرید میکردم دیدم به به سین های مورد نیاز رسید با استفاده از این هفت سین یکی برای پشت شیشه ماشین درست کردم این ظروف هم که اسباب بازیهای فرنیاست این هم تقویمی که برای خودمان درست کردم در 5صفحه روز سه شنبه از تهران ساعت 7:30صبح راه افتادیم به سمت اهواز میخواس...
18 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 4 (7 تا 10فروردین)

٧فروردین رفتیم شهر بازی سیتی سنتر مهزیار جاتون خالی خیلی خوب بود من نمیدونستم اهواز اینقدر جاهای خوب داره وسایلی دیگه ای هم داشت که فرنیا ازشون استفاده کرد و سوارشون شد بعد جمعه همگی با هم رفتیم خانه دایی قلعه سلاسل فرنیا انجا همان ابتدای ورود یک دوست پیدا کرد از دقت دخترم خوشم میاد حتی دقت کرد به دمپایی خودش و دختر بچه و گفت مثل هم پوشیدیم فقط رنگش فرق داره به شلواردایی توجه بفرمایید همه میتونن حدس بزنن کار کیه و علتش چیه؟ بعد از نهار رفتیم کنار یک رودخانه نمیدونم اسم جایی که رفتیم چی بود اما جای قشنگی داخل شهر شوشتر بود 9فروردین تولد بابایی بود اما از انجایی که خانه دایی بودیم و قنا...
18 فروردين 1392

عکسهای مسافرت2

این پست را با عکسهای سال تحویل شروع میکنم گل دختری در حال خاموش  کردن شمعهای سفره هفت سین که روی میز چیده بودیم هر شمعی واسه فرنیا یعنی تولد انهم تولد خودش روز اول فروردین روز اول فروردین برادر زندایی که مثل ما برای چند روزی از تعطیلات امده بودند اهواز به خانه مامان بزرگ هم سرزدند و با انها رفتیم پارک دوتا دختر دارند مهشید که یک ماه از فرنیا کوچیکتره و ملیکا خانم این هم دایی و ملیکا توی پارک جزیره که سوار این چهار چرخه های دونفره شده بودند   فرنیا توی خانه مامان بزرگ اصلا داخل اتاق نمی آمد و تمام مدت توی باغچه بود روز دوم فروردین باز هم با دایی و زندایی و خانواده برادر زندایی رفتیم تالاب ...
18 فروردين 1392

عکسهای مسافرت 3

رسیدیم بوشهر به نحوه نشستن فرنیا و استفاده از صندلی ماشین توجه فرمایید!! اینجا هم بندر بوشهر و اب بازی فرنیا باز هم از انجایی که خیلی مادر نمونه ای هستم فراموش کردم یک دست لباس برای دخترم بیارم و بعد از اینکه فرنیا خیس شد یادم امد باید بابا را بفرستم برای فرنیا لباس بیاره و تا بابا بره و از ماشین لباس بیاره فرنیا از سرما میلرزید و من خودم را توبیخ میکردم چرا بیفکری کردم و لباس نیاوردم بعد عمو جواد امد دنبالمان وفهمیدیم شب انها هم خانه دوستشان رفته اند و برای دیدنشان رفتیم خانه دوست عمو فقط ده دقیقه خانه انها بودیم اما بچه یکساله صاحبخانه حسابی فرنیا را چنگ زد و اشک گل دختری را در اورد و با گریه های فرنیا که دیگه همش میگفت ب...
18 فروردين 1392

اولین پست سال 1392

سلام دوستان خوب و صمیمی و سلام به دختر گلم بلاخره تعطیلات عید تمام شد و مامانی دوباره امد و شروع به نوشتن کرد  تمام مدت تعطیلات در سفر بودیم از 29راه افتادیم به سمت اهواز و دیروز عصر به خانه برگشتیم در برگشت تصمیم گرفتیم خانه دوست بابایی که ایلام بود بریم و نتیجه اینکه در مسیر برگشت از استانهای  ایلام کرمانشاه و همدان گذر کردیم و به بعضی شهرهای این استان سرزدیم جای دوستان خالی ایشالله در پست بعدی عکسهای مسافرت و سفره هفت سین(که برای توی ماشین درست کرده بودم و در طول مسافرت اسباب بازی جنابعالی شده بود) را میگذارم توی مسافرت زیاد مامانی ر ا اذیت نکردی ولی چیزی که خیلی خوشحالم میکرد این بود که دختر گلم خیلی خوب و اجتماعی رفتا...
17 فروردين 1392
1