باز برگشتم
گل مامان سلام از روز يكشنبه كه عكسهات را توي سايتت گذاشتم تا امروز خيلي نگرانم كردي حالا ميگم چرا از روز دوشنبه خانم طلاي ما مريض شده بودو از سه شنبه بيمارستان بستري شد اسهال و استفراغ حتي اب هم توي شكمت بند نميشد توي ان برف و سرما از اين دكتر به ان بيمارستان تا بالاخره مجبور شديم بستريت كنيم وقتي داشتند ازت رگ ميگرفتند واسه سرم چقدر گريه كردي و من و بابايي هم پشت در اتاق گريه كرديم دختر گل مامان كه اصلا غريبي كردن بلد نيست و بغل همه ميره با چه ذوقي رفت بغل پرستار و بعد از رگ گيري ديگه وقتي پرستار ميامد طرفش جيغ ميزد چقدر سخت بود ديدن گل مامان با سرم توي دستش كه همش ميخواست از دستش بكشدش بيرون و مامان بايد مواظب...